گل انداختن صورت و روی، سرخ شدن روی از نشاط جوانی و شادابی یا در حالت تب یا خجلت. پیدا شدن سرخی در روی در اثر تب و یا حرارت بیرونی یا خجلت. سرخ شدن گونه به طبع بعلت شرم یا بیماری. و رجوع به گل افکندن شود، گل دوختن یا گل نقش کردن در روی کاغذ یا پارچه
گُل انداختن ِ صورت و روی، سرخ شدن روی از نشاط جوانی و شادابی یا در حالت تب یا خجلت. پیدا شدن سرخی در روی در اثر تب و یا حرارت بیرونی یا خجلت. سرخ شدن گونه به طبع بعلت شرم یا بیماری. و رجوع به گل افکندن شود، گل دوختن یا گل نقش کردن در روی کاغذ یا پارچه
نعل افکندن. نعل ریختن. رجوع به نعل افکندن شود، نعل از سم اسب فروافتادن بر اثر سرعت رفتن: هر کجا نعلی بیندازد براق طبع من آسمان زآن تیغ بران سازد از بهر غزا. خاقانی
نعل افکندن. نعل ریختن. رجوع به نعل افکندن شود، نعل از سم اسب فروافتادن بر اثر سرعت رفتن: هر کجا نعلی بیندازد براق طبع من آسمان زآن تیغ بران سازد از بهر غزا. خاقانی
کنایه از شادی کردن و خوشحالی نمودن و فریاد زدن از روی شوق و انتعاش خاطر باشد دربدست آمدن چیزی که مردمان همه طالب آن باشند. کله برانداختن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلاه انداختن. کنایه از شادی کردن به جهت بدست آمدن چیزی دلخواه. خوشحالی کردن. (فرهنگ فارسی معین) : دید او را کله انداخت ماه. امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی). و رجوع به کلاه انداختن و کله برانداختن شود
کنایه از شادی کردن و خوشحالی نمودن و فریاد زدن از روی شوق و انتعاش خاطر باشد دربدست آمدن چیزی که مردمان همه طالب آن باشند. کله برانداختن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلاه انداختن. کنایه از شادی کردن به جهت بدست آمدن چیزی دلخواه. خوشحالی کردن. (فرهنگ فارسی معین) : دید او را کله انداخت ماه. امیرخسرو (از فرهنگ رشیدی). و رجوع به کلاه انداختن و کله برانداختن شود
پنهان انداختن در خاک چیزی که بدزدی رفته تا دزد رسوا نشود. خاک اندازان و خاک ریختن نیز گویند و این در هندوستان مرسوم است. (آنندراج). رجوع به خاک انداز شود: گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان. سیفی بدیعی (از آنندراج). خاک بر هر طرف تودۀ افلاک انداز نشود یافته آن گم شده بی خاک انداز. ملاطغرا (از آنندراج)
پنهان انداختن در خاک چیزی که بدزدی رفته تا دزد رسوا نشود. خاک اندازان و خاک ریختن نیز گویند و این در هندوستان مرسوم است. (آنندراج). رجوع به خاک انداز شود: گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان. سیفی بدیعی (از آنندراج). خاک بر هر طرف تودۀ افلاک انداز نشود یافته آن گم شده بی خاک انداز. ملاطغرا (از آنندراج)
لک زدن آن لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
لک زدن آن لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند